شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

ما همه خاطره سازیم....

ما آدما توی تمام برخورد ها و روابط و دوستی هایی که با دیگران داریم در حال ساختن خاطراتی هستیم که خیلی هاش شیرینه و خیلی هاش تلخ ...

خیلی از خاطرات مون موندگاره و خیلی هاش فراموش میشه....!

منم خاطرات زیادی دارم و برای خیلی ها خاطراتی رو رقم زدم...

برای خیلی ها دوست داشتنی ام و خاطرات شیرین دارم به طوری که اگه یادم کنن با یه لبخندی که بر لب دارند میگن : یادش بخیر...

اما برای بعضی ها اینطور نیستم و سعی میکنن که کلا همچین خاطره ای توی ذهنشون نگه ندارن ولی من به شخصه هیچوقت دوست نداشتم که همچین یادگاری هایی به جا بزارم!

برای اینکه بتونیم همیشه خاطرات خوبی از خودمون به جا بگذاریم نباید مثل آدم های بزرگی که با اثر ها و کارها و یا تصمیمات مهمی که گرفتند و جاودانه شدند عمل کنیم . تنها باید لبخند رو بروی  لبهای آدمی اورد که چشمان گریان داره یا مرحم دل شکسته ای شد یا از خطرات مسیری گفت که خود در انتهای راه ایستاد ای ویا همراه کسی بود که توی جمعی غریبه...

از آخر فقط و فقط یه اسم برای همگی به یادگار میمونه پس جوری رفتار میکنم که شنیدن اون اسم برای اطرافیانم خوش باشه‌ !!!...

طرح ما...

مداد برداشتی
طرح مرا
نه آنگونه که هستم
همانگونه که خواستی کشیدی 
تمام بهانه رفتنت !
این است که عوض شده ام

مداد را بر می دارم
طرح تو را
همانگونه که هستی میکشم

میتوانی بروی ...!

سخت شده ها !

چقدر بده که آدرس وبلاگت رو همه داشته باشن

 اونوقت نمیتونی راحت و بدون هیچ ترسی حرف هات رو بزنی‌ !

یه رفیق محرم اسرار هم نداریم که بریم براش درد و دل کنیم یکم خالی بشیم...

حرف ام

تو زندگی هیچوقت نمی تونی همه رو راضی نگه داری ! ولی من یه اعتقادی دارم که اگه  بخوای خوب باشی و خوبی کنی. تو مسیری که قراره پا بزاری هرچی جلوتر بری تنها و تنها تر میشی ...

گناه هر چیزی که میگذره پایه توه بدونه اینکه بخواد کسی اصل موضوع رو بدونه ! بی صدا شکسته میشی .

شاید خیلی غم بخوری ولی وجدانت راحته !

وقتی همچین چیزایی رو میبینی سعی میکنی به آدمایی که یه روز و دو روز تو زندگیت هستن دیوونه بودن رو القا کنی ! چون وقتی دیوانه باشی کسی ازت انتظاری نداره. راحت تری و مسئولیتی نیست.

سادگی

آدم های ساده را دوست دارم 
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند
همان ها که برای همه لبخند دارند .......
همان ها که همیشه هستند ؛
بـرای همـــه هستند ؛
آدمهــای ساده را
باید مثـل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد ؛
عمرشان کوتاه است
بسکه هر کسی از راه میرسد
یا ازشان سو استفاده میکند 
یا زمینشـان می زند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد
آدم های ساده را دوست دارم
بــــوی نــاب آدم
می دهند ......

حرف دل

بزن کبریت و روشن کن دادا یه نخ سیگار برام !

که این سیگاری که از دست تو گرفتم و میکشم خیلی کمتر از دردیه که دارم از حرف مردم میکشم....!

( قابل توجه بعضی از مثلا دوستان )

ترانه ی انسان ها


ترانه ی انسان از او زیباتر است
از آنان امیدوارتر
از آنان غمگین تر
و عمرشان بیشتر...
بیشتر از انسان ها به ترانه هاشان عشق ورزیدم
بی انسان زیستم،
بی ترانه هرگز
به عشقم خیانت کردم
به ترانه اش هرگز
و ترانه ها هرگز به من خیانت نکردند
ترانه ها را به هر زبانی که خوانده شد فهمیدم
در این دنیا آنچه خوردم و نوشیدم
آنچه گشتم و دیدم
و آنچه فهمیدم
هیچکدام
مرا به قدر ترانه ها خوشبخت نکرد

چیکار کردم خودم نمیدونم ؟

نمیدونم والا ! شاید به کسی بدی ای کردیم که وضعیت مون اینطوری شده ؟

شاید مال مردم رو خوردیم ؟

شاید دل کسی رو با حرفامون شکستیم ؟

شاید خیانتی به کسی کردیم ؟

خدایا ! شرافتی یادم نمیاد ولی اگه کسی هست  تو کاری کن حلالمون کنن...

اینم از ۸۹

جدأ تو این سالی که گذشت چی به سرم اومد ؟

الان که به این یه سال فکر میکنم میبینم چقدر همه چیز تغییر کرده. خودم چقدر عوض شدم ! نمیدونم اون آدم پارسالی رو دوست دارم یا اینی که الان هستم...

چه تجربه هایی داشتم‌ !

توی یکی از پستام این حرفم رو دیدم : (( تو توی بازی پوکر یاد میگیری دو طرف سکه رو نگاه کنی ولی اینکه کدوم طرف رو انتخاب کنی به خودت بستگی داره‌‌ )) وقتی این حرف رو خوندم دیدم خودم بهش بعضی مواقع عمل نکردم و چشم بسته فقط قبول کردم و البته ضربه اش رو هم خوردم

از اینکه آدما تغییر میکنن نباید شکایتی داشت چون خواسته هاشون عوض میشه ! درجا زدن و غصه خوردن هیچ فایده ای نداره راه افتادن و توی جریان قرار گرفتن مهمه ...

تو این دوازده ماه ! شکستم . خورد شدم .همه جور حرفی از همه کس شنیدم اما صدام در نیومد و گله نکردم . چون برام تجربه شده بود که به کسی نمیشه اعتماد کرد...

قصه

زندگیامون رو باید قصه کرد...!

تا دیگه کسی برا رمان های عاشقانه اشک نریزه .