هرکی رو میبینی تو فکر اینه که از کشور خارج بشه!
همه زندگی رو اون طرف مرز ها میبینن...
البته خیلی از حرف هاشون درسته و کلی بخوایم صحبت کنیم :
تو این مملکت نمیشه آینده ای ترسیم کرد.
منم خیلی دوست دارم برم و کشور های مختلف دنیا رو ببینم ولی برای زندگی هیچوقت حاضر نیستم که برم. یه عمو دارم که همیشه میگه تا من تمومه کشور خودم رو نبینم پامو اونور نمیزارم.
حرفش به دلم نشست...
داریوش تو یکی از شعر هاش میگه : بچه ها این گربه ه ایران ماست
این تیکه شعر رو چند بار بین دوستام گفتم به جای اینکه حس وطن دوستی شون گل کنه بهم گفتن پسر از این دری وری ها ( البته اونا یه چیز دیگه گفتن ) انقدر گوش نده.....
دو تا برادر دارم...
من از جفتشون کوچیک ترم . برادر وسط ایم اسمش علی ه
با اینکه بیشتر وقتا باهم اختلاف داریم
اما به ناموس ام قسم که تنها رفیق روزای سخت ام همین برادر بوده...
پ.ن :این اولین باره که رنگ نوشته ام عوض میشه !
هیچوقت از زندگی درس نمیگیرم !
همیشه از اون کسانی ضربه میخوری که انتظارش رو نداری...
قواعد بازی کردن رو یادم رفته! اما بهتره که این جمله رو برا خودم همش تکرار کنم :
( نگذار تاوان اشتباهاتت رو کس دیگه ای بده )
تنها اشتباه من اعتماد بود ...
من! میام حرفامو اینجا میزنم...
شاید کسی باشه که این حرف ها رو بخونه !
اما مادرم چی؟
اون که دلش از آدم ها و زمونه گرفته است باید کجا درد دل کنه .
کیه که حرف های اون رو بشنوه ....... ؟
پ.ن : هر روز دارم با چشمام شکسته شدنش رو میبینم و نمیتونم کاری کنم
فقط میتونم گلایه کنم اما صدای بی پناه به هیچ جا نخواهد رسید
همیشه سعی میکنم جوری رفتار کنم....
که خاطرات به جای رفیق نباشه !
و اگر شد
هیچوقت خاطرات خوش فراموش نشه
به خدا قسم نمی خواستم فرصت رو از دست بدم !
فکر کنم خیلی دیر شده باشه و زمان داره جوری جلو میره که مجبورم تسلیم باشم .
به شرافتم قسم
حرفه دلم رو میزنم ...
این روزا هیچ چیزی خوب پیش نمیره....
یه مطلب جامع و کامل نوشتم اما ثبت موقع کردمش برای تاریخ 29/12/1389 یعنی چند روز مونده به عید نوروز !
اگه تو این مدت اتفاقی افتاد این تاریخ یادتون باشه و بیاین حتما پستی رو که گذاشتم رو بخونین توی اون مطلب همه چیز رو توضیح دادم .... (toure)
سلام!
اصلا رو مووده این نیستم که بخوام بنویسم ولی عذاب وجدان گرفتم از بس که دوستام بهم محبت داشتن و اومدن گفتن چرا چیزی نمی نویسی ؟
برا همین اومدم که بگم اما خلاصه ! ....
میخوام سعی کنم پست هامو کاملا خلاصه بنویسم از این پس که هم وقت داشته باشم سریع تر آپ کنم هم اینکه اگه کسی خواست به وبلاگم نگاه کنه حال و حوصله خوندن حداقل یه پست رو داشته باشه.....
البته میدونم حرف برا گفتن زیاده و این وسط مسط ها یه سری پست هم میزارم که طولانی باشه اما روش پسورد میزارم چون خیلی خصوصی میشه و نمیخوام غریبه ای بخونه....
بلاخره فیلم 2012 رو دیدم...
برام تاثیر گذار بود
این فیلم رو که دیدم به خودم گفتم جدا اگه همچین اتفاقی بیفته و من زنده باشم و اون روز رو ببینم چه حالی میشم ؟
چظوری قراره بمیرم ؟
به چی دارم فکر میکنم ؟
چه کسایی کنار دستم وایسادن و دارن تصاویر قبل مرگ شون رو نگاه میکنن ؟
نمیدونم تو اون لحظات تسلیم قدرت خدا میشم یا اینکه هرکاری میکنم تا زنده بمونم...
درکل اینکه یروزی باید این دنیا تموم بشه حالا چه دو سال دیگه چه دو هزار سال دیگه ! شنیدم یهودیا به این اعتقاد هستن و در زمانای خیلی قدیم این رو پیش بینی کرده بودن که توی همچین سالی دنیا به آخر میرسه ...
فقط امیدوارم که اگه پایان دنیا نزدیک باشه حق الناس ای بر گردنم نباشه تا توی دنیای وعده داده شده شرمنده ی کسی نباشم...