شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

مادر! میترسم

سلام مـادرم
شنیدم خواهرم عـاشق شده
شنیدم خواهرم شبها در رویایش هم آغوشِ عشقش شده
مادرم بگو بدانم مردش عاشق هست ، مَردش مَرد هست
مادرم این روزها گرگها نقاب مردی زده اند
گرگها مردانگی را به مسخرگی گرفته اند
مادرم از کودکی به دخترت آموختی بکارتِ تنش ناموسِ ما جماعت است!!!!
مادرم بگو بدانم هیچ گفتی بکارتِ دلش قیمتش چند است؟!!!
مادرم میترسم
میترسم از نازکی بکارتِ دلش و درندگی این قوم مردنما
مادرم به خواهرم بگو بکارتِ دلش جلوه زن بودن اوست
به او بگو
دلش را به حجله کسی برد که زن بودن را می فهمد
که لایقِ لطافت اوست!!!
نظرات 2 + ارسال نظر
الی چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 ب.ظ

سلام دوست من
امروز برای اولین بار بلاگت رو دیدم و بعضی از پست هاشو خوندم
خیلی خیلی از نثر و نوع تفکرت خوشم اومد. موفق باشی . منتظر پست های بعدی ات هستم.

ممنونم که مطالبم رو خوندین...

faezeh دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:13 ب.ظ http://faaezeh001.blogfa.com

chi migi to????

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد