شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

علایق !

چند وقت پیش داشتم با یه نفر صحبت میکردم که بهم گفت : من علایق ام رو شناختم و به دنبالش رفتم...

با این حرف حس بدی بهم دست داد.چون من از علایقی که داشتم خواسته یا ناخواسته دست کشیده بودم و حالا دارم جوری زندگی میکنم که با یه آدم مرده هیچ فرقی ندارم.

دلم میسوزه ! خیلی ...

سینا !

امروز تولد یکی از دوستانمه به اسم سینا !

از وقتی که یادم میاد این پسر رفیق و همراهم بوده...

تمامه خاطرات کودکیم با این مرد رقم خورده و اعتراف میکنم که هرچیزی و هرکسی رو میتونم از ذهنم پاک کنم بجز بهترین دوستم سینا رو....

باید رفت...

خیلی وقته که تو این فکر هستم که باید از دانشگاه رفت و دنباله آینده گشت ولی

حالا که رفتنی شدم!

بابا مامانه میگن نمیخوان بیان ورق انصراف رو امضا کنن...



فقط همین

زمانی که درخت بودنم را فراموش میکنم ؛ میبینم که چند گامی حرکت کرده ام...

شب گردی

بعد از مدت ها باز دوباره با دوتا از بهترین دوستام رفتم شب گردی و تو ماشین عرق خوری !

تفاوت این شب این بود که هیچکدوم هیچ حرفی برا گفتن به هم نداشتیم...


پ.ن‌:

یه جمله در مورد رفیقم آرش !

هرچند که کنار هم بودیم ولی خیلی ازش فاصله گرفته بودم. امشب فهمیدم که هنوز توی ریاضی ها هستند کسانی که دلشون به یادت باشه هرچند چیزی برای ارائه نداشته باشی...


سالگرد

این چند روز تعطیلات بخاطر سالگرد بابا بزرگه رفته بودم نایین ! کلی یاد خاطراتش کردم...

احساس میکنم دو سه روز تونستم معنی ی راحتی رو حس کنم و تغییرات آب و هوا کلا مثبت بوده اما حالا که برگشتم باز تمام اون تفکرات و توهمات برگشته .