-
شعر
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1393 18:52
همه چیز آرام بود آرزوهایم آرام آسمانم آرام دلتنگی هایم آرام عاشقی هایم آرام تنها دغدغه ام باران بود تا اینکه کسی پرنده ای زد بالهایش را خونین کرد وبر زمین افتاد آن پرنده به آسمان چرخید نفرین کرد همه چیز برآشفت آرزوهایم سوخت آسمان خون بارید دلتنگی هایم به خیابانها رسید عاشقی از سرم پرید تنها دغدغه ام مردن شد این سزای...
-
پایان
چهارشنبه 30 مهرماه سال 1393 02:30
21 ماه شرارت و ذلت بلاخره تموم شد...
-
دیوار
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 00:32
فهمیدم که دیوار ما هم قد جدول های کنار خیابونه... به همین کوتاهی...
-
تاریخی که ماندگار شد !
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 01:24
23.11.91 رفتم خدمت و آموزشی ... 23.11.92 بعد از ده ماه توی یگان بودن از قسمت برم داشتن و پستی شدم... حالا 9 ماه خدمت بی منت دارم... فقط به جرم اینکه نخواستم سر خم کنم.... از کدوم واژه ی من میترسیدن ؟ دیگه میخوام آروم فقط این 9 ماه رو هم بگذرونم و برم... ولی از پستی شدنم اصلا ناراحت نیستم اینم از هدیه ی اومدن پسر هام...
-
1 سال ذلت
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 01:17
یکسال خدمت ! که بهتره بگم یکسال ذلت گذشت... به امید خدا افتادیم تو سرازیری...
-
چطور میگذره ؟
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 17:17
روزها از پس هم میگذرد و به پایان دوران سربازی میرسم... به خیالم که هیچ چیز تغییر نکرده است اما تغییر توی افزایش تعداد قرص های پدر مادرم و خستگی توی راه رفتن شونه...
-
تولد
یکشنبه 23 تیرماه سال 1392 01:09
شب تولد و چهار ساعت پست شبانه ...
-
!!!!!!
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1392 04:10
جسم , محکوم به محبوس بودن در زمان است ! این تراژدی دردناک را برای ذهنت رقم مزن ...
-
تاریخ
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 18:52
تاریخ ورود به دانشگاه : 01/07/1387 تاریخ فراغت از تحصیل : 22/07/1391 وضعیت تحصیلی : انصراف تاریخ درخواست اعزام : 03/10/1391 ... چطوری میشه توصیف کرد...
-
یادی از حسین پناهی
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 05:39
جا داره یادی کنم از مرحوم حسین پناهی که چقدر قشنگ دنیای این روزهامو نعریف کرده با این شعری که پایین ازش گذاشتم! ... من زندگی را دوست دارم ! ولی از زندگی دوباره میترسم... دین را دوست دارم ! ولی از کشیش ها میترسم... قانون را دوست دارم ! ولی از پاسبان ها میترسم... عشق را دوست دارم ! ولی از زن ها میترسم... کودکان را دوست...
-
یه سری حرف خودمونی...
چهارشنبه 14 تیرماه سال 1391 12:00
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد. پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود ماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمره آموزشهای مدرسه قرار بگیرد شورای مدرسه با رعایت همه پیشنهادات دفترچه راهنمای تحصیلی مدرسه را تهیه نمود و بعد قرار شد که همه حیوانات...
-
درد ما ! ...
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 02:34
درد ما خوش بودن است! بسان مرغ همسایه...
-
مادر! میترسم
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 02:50
سلام مـادرم شنیدم خواهرم عـاشق شده شنیدم خواهرم شبها در رویایش هم آغوشِ عشقش شده مادرم بگو بدانم مردش عاشق هست ، مَردش مَرد هست مادرم این روزها گرگها نقاب مردی زده اند گرگها مردانگی را به مسخرگی گرفته اند مادرم از کودکی به دخترت آموختی بکارتِ تنش ناموسِ ما جماعت است!!!! مادرم بگو بدانم هیچ گفتی بکارتِ دلش قیمتش چند...
-
هنر ما...
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 04:13
هنر نزد ایرانیان است و بس.! شاعرامون زیر خاک اند ... موسیقی کشور رو نابود کردیم برای روشن فکر بودن.... سینمامون مرد بخاطر ... نقاشیمون توی یه اسم خلاصه میشه : فرشچیان فرشچیان گفتی نا خودآگاه یاد فرش افتادم ! گل های قالی هامون هم دیگه کار دست نیست... واقعا ما پرچم دار کدوم هنر هستیم ؟؟؟
-
تکرار پشت تکرار
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 03:28
حرفای آدما کاملا تکراری و قابل پیش بینیه ! با هم سنت که صحبت میکنی حرف از نا رفیقی و دعوا سر دختره و شکست عشقی خوردن... با بزرگتر از خودت که صحبت میکنی بعد از چند لحظه مکالمت به سمت نصیحت یا شنیدن خاطرات اون آدم میشه... با کوچکتر از خودت صحبت کردن که بعضا خنده دار میشه همه چیز...
-
بعد کلی وقت برگشتم...
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 02:48
وااای که چقدر دلم برای وبلاگ ام تنگ شده بود! زمانایی بود که روزی سه چهار بار چک اش میکردم و هر هفته یکی دو تا پست توش میگذاشتم... امشب نشستم کلی از پست های قدیم ام رو خوندم و فهمیدم که توی این مدت چقدر تغییر کردم. از نظر شخصیتی و درونی از اون چیزی که الان هستم به نظرم رشد نزولی ای داشتم البته نه نزولی اکید که اون وقت...
-
خاک ما
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 20:08
توی 2500 سال تاریخ این خاک، آریاییان رنج های زیادی کشیدن. قوم مغول و هندی ها از آسیای میانه ، روم و یونان از اروپا ، اعراب از جنوب همه و همه بر این مردم تاختند. کشتن و قارت کردند و فرهنگ هاشون رو برمون قالب... نسل آریایی مون اگر از بین نرفته باشه دچاره تغییرزیادی شده! ما قومی واحد نیستیم.دست پرورده ای از اقوام و...
-
دین ؟
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 22:40
مادرم نماز می خواند و من آواز ! . . . . . عقایدمان چقدر فرق دارد ! او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را ! خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده ! خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است ! او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند ! من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای...
-
خواهر !
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 04:05
برادرام که عروسی کردن هرچند خیلی بچه تر بودم اما فقط ناراحت بودم.! ولی وقتی خواهرم عروسی کرد زدم زیره گریه .....
-
بش بگین ...
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 03:59
ما که نه تو روزای خوشی خدا رو دیدیم نه تو بدیا و سختیا ... هرکی ادعاش میشه که دیدتش از طرف من بهش بگه ! پسر اون آدم خوبه که آوردیش و کتاب بهش دادی تو زندگیش هیچوقت حست نکرد و داره به این نتیجه میرسه که توام مثل آدمایی که خلق کردی بی معرفتی ...
-
بدشانس...
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 21:14
بدشانس نسلیست که آزادی خواهی اش بوی خون می دهد تفریح و آب بازیش بوی زندان عشق بازی و رنگ روسری اش بوی ارشاد نسلی که سوخت به " آری " پدرانش
-
درس زمونه
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 02:04
احساس میکنم بزرگترین درسی که از زمونه یاد گرفتم اینه که بتونم هرچی بدی هست رو فراموش کنم ! بدی هایی که روح و قلب آدم رو آزار میده... ولی بازم بعضی اتفاقات هست که کامل روح و قلبت رو زخمی میکنه.با این دردا چه کنم ؟ فراموشی دوای دردش نیست...
-
سیلی
شنبه 11 تیرماه سال 1390 03:02
حالا میفهمم وقتی میگن آدما صورتشون رو با سیلی سرخ نگه میدارن یعنی چی ؟ از ماست که بر ماست ...
-
مادر...
شنبه 4 تیرماه سال 1390 18:10
بچه که بودم هر اتفاقی که برام میفتاد این مادرم بود که میومد پیشم و انقدر بهم دلگرمی میداد تا همه مشکلات یادم بره... میدونین چه دردی داره وقتی مادرت گریه میکنه و نمی دونی چیکار باید بکنی ؟ همه دعا میکنن که هیچکس داغ فرزندش رو نبینه مادر من که بچه هاش زنده ان و داغش به دلش مونده باید چیکار کنه ؟ توف به شرفت خدا ! پس...
-
:|
شنبه 14 خردادماه سال 1390 23:13
تو دوره ای که تموم هم سن و سال هام به فکر اینن که باکره گیشون رو از دست بدن ! من دو دستی چسبیدم به اینکه زندگی از کنترل ام خارج نشه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 00:27
hello everyone !! old toure comes back...
-
خانه !
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 01:21
آن روز که گفت : مرا به خانه ام ببر... خبر از پینه ی دست پدر و درد و غم مادر نداشت.... پس ! مرا ز خانه ام ببر... چرا که خانه خانه نیست....
-
ما همه خاطره سازیم....
یکشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1390 02:53
ما آدما توی تمام برخورد ها و روابط و دوستی هایی که با دیگران داریم در حال ساختن خاطراتی هستیم که خیلی هاش شیرینه و خیلی هاش تلخ ... خیلی از خاطرات مون موندگاره و خیلی هاش فراموش میشه....! منم خاطرات زیادی دارم و برای خیلی ها خاطراتی رو رقم زدم... برای خیلی ها دوست داشتنی ام و خاطرات شیرین دارم به طوری که اگه یادم کنن...
-
طرح ما...
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 22:49
مداد برداشتی طرح مرا نه آنگونه که هستم همانگونه که خواستی کشیدی تمام بهانه رفتنت ! این است که عوض شده ام مداد را بر می دارم طرح تو را همانگونه که هستی میکشم میتوانی بروی ...!
-
سخت شده ها !
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 02:19
چقدر بده که آدرس وبلاگت رو همه داشته باشن اونوقت نمیتونی راحت و بدون هیچ ترسی حرف هات رو بزنی ! یه رفیق محرم اسرار هم نداریم که بریم براش درد و دل کنیم یکم خالی بشیم...