شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

شهر از یاد رفته

صدای بی پناه ...

بدشانس...

بدشانس نسلیست که آزادی خواهی اش بوی خون می دهد
تفریح و آب بازیش بوی زندان
عشق بازی و رنگ روسری اش بوی ارشاد
نسلی که سوخت
به " آری " پدرانش

درس زمونه

احساس میکنم بزرگترین درسی که از زمونه یاد گرفتم اینه که بتونم هرچی بدی هست رو فراموش کنم !

بدی هایی که روح و قلب آدم رو آزار میده...

ولی بازم بعضی اتفاقات هست که کامل روح و قلبت رو زخمی میکنه.با این دردا چه کنم ؟ فراموشی دوای دردش نیست...

سیلی

حالا میفهمم وقتی میگن آدما صورتشون رو با سیلی سرخ نگه میدارن یعنی چی ؟

از ماست که بر ماست ...

مادر...

بچه که بودم هر اتفاقی که برام میفتاد این مادرم بود که میومد پیشم و انقدر بهم دلگرمی میداد تا همه مشکلات یادم بره...

میدونین چه دردی داره وقتی مادرت گریه میکنه و نمی دونی چیکار باید بکنی ؟

همه دعا میکنن که هیچکس داغ فرزندش رو نبینه مادر من که بچه هاش زنده ان و داغش به دلش مونده باید چیکار کنه ؟

توف به شرفت خدا ! پس حکمت ایی که ازش دم میزنی کجاس ؟

:|

تو دوره ای که تموم هم سن و سال هام به  فکر اینن که باکره گیشون رو از دست بدن‌ ! من دو دستی چسبیدم به اینکه زندگی از کنترل ام خارج نشه... 

hello everyone !!

old toure comes back...

خانه !

آن روز که گفت : 
مرا به خانه ام ببر...
خبر از پینه ی دست پدر و درد و غم مادر نداشت....
پس !
مرا ز خانه ام ببر... چرا که خانه خانه نیست....

ما همه خاطره سازیم....

ما آدما توی تمام برخورد ها و روابط و دوستی هایی که با دیگران داریم در حال ساختن خاطراتی هستیم که خیلی هاش شیرینه و خیلی هاش تلخ ...

خیلی از خاطرات مون موندگاره و خیلی هاش فراموش میشه....!

منم خاطرات زیادی دارم و برای خیلی ها خاطراتی رو رقم زدم...

برای خیلی ها دوست داشتنی ام و خاطرات شیرین دارم به طوری که اگه یادم کنن با یه لبخندی که بر لب دارند میگن : یادش بخیر...

اما برای بعضی ها اینطور نیستم و سعی میکنن که کلا همچین خاطره ای توی ذهنشون نگه ندارن ولی من به شخصه هیچوقت دوست نداشتم که همچین یادگاری هایی به جا بزارم!

برای اینکه بتونیم همیشه خاطرات خوبی از خودمون به جا بگذاریم نباید مثل آدم های بزرگی که با اثر ها و کارها و یا تصمیمات مهمی که گرفتند و جاودانه شدند عمل کنیم . تنها باید لبخند رو بروی  لبهای آدمی اورد که چشمان گریان داره یا مرحم دل شکسته ای شد یا از خطرات مسیری گفت که خود در انتهای راه ایستاد ای ویا همراه کسی بود که توی جمعی غریبه...

از آخر فقط و فقط یه اسم برای همگی به یادگار میمونه پس جوری رفتار میکنم که شنیدن اون اسم برای اطرافیانم خوش باشه‌ !!!...

طرح ما...

مداد برداشتی
طرح مرا
نه آنگونه که هستم
همانگونه که خواستی کشیدی 
تمام بهانه رفتنت !
این است که عوض شده ام

مداد را بر می دارم
طرح تو را
همانگونه که هستی میکشم

میتوانی بروی ...!

سخت شده ها !

چقدر بده که آدرس وبلاگت رو همه داشته باشن

 اونوقت نمیتونی راحت و بدون هیچ ترسی حرف هات رو بزنی‌ !

یه رفیق محرم اسرار هم نداریم که بریم براش درد و دل کنیم یکم خالی بشیم...