بابام : برو کیس کامپیوترت رو باز کن بیار بزار کنار در! سوییچ و کارت ماشینتم بزار روش که صبح با خودم میبرم دفتر... تو آدم بشو نیستی !!
دلیل : توی سطل اتاقت چندتا پاکت سیگار دیدم.
امروز داشتم دفتر خاطرات ام رو ورق میزدم که چشمم به متن پایین افتاد :
تاریخ 3/7/1386 بهنام : اگه هنری داری به کسی یاد بده که ارزشش رو داشته باشه ...
تا امروز شاید بتونم بگم حدود 30% به حرفش عمل کردم! ولی خوب بعد حدود چهار سال تلنگر خوبی بود .
دیشب یه خواب خیلی ناراحت کننده در مورد یکی از دوستانم دیدم .صبح اش که بلند شدم همش تو فکر اون خواب اعصاب خورد کن و رفیقم بودم !
از آخر دیگه نتونستم تحمل کنم . گوشی رو برداشتم بهش اس ام اس دادم و حالش و پرسیدم.
جواب اس ام اس این بود : هنوز شکه ام ! پدر بزرگ و مادر بزرگ ام توی پرواز ارومیه بودن...
چند وقت پیش داشتم با یه نفر صحبت میکردم که بهم گفت : من علایق ام رو شناختم و به دنبالش رفتم...
با این حرف حس بدی بهم دست داد.چون من از علایقی که داشتم خواسته یا ناخواسته دست کشیده بودم و حالا دارم جوری زندگی میکنم که با یه آدم مرده هیچ فرقی ندارم.
دلم میسوزه ! خیلی ...
امروز تولد یکی از دوستانمه به اسم سینا !
از وقتی که یادم میاد این پسر رفیق و همراهم بوده...
تمامه خاطرات کودکیم با این مرد رقم خورده و اعتراف میکنم که هرچیزی و هرکسی رو میتونم از ذهنم پاک کنم بجز بهترین دوستم سینا رو....
خیلی وقته که تو این فکر هستم که باید از دانشگاه رفت و دنباله آینده گشت ولی
حالا که رفتنی شدم!
بابا مامانه میگن نمیخوان بیان ورق انصراف رو امضا کنن...
بعد از مدت ها باز دوباره با دوتا از بهترین دوستام رفتم شب گردی و تو ماشین عرق خوری !
تفاوت این شب این بود که هیچکدوم هیچ حرفی برا گفتن به هم نداشتیم...
پ.ن:
یه جمله در مورد رفیقم آرش !
هرچند که کنار هم بودیم ولی خیلی ازش فاصله گرفته بودم. امشب فهمیدم که هنوز توی ریاضی ها هستند کسانی که دلشون به یادت باشه هرچند چیزی برای ارائه نداشته باشی...